alone
۞۞۞۞....۞۞............۞۞........۞۞۞۞.......................۞۞ دستهایم خالی ، شانه هایم پر از نیاز ، قلبم تنهای تنها ، سهم من از عشق ،آوارگی در سرزمین عشق گرچه در کنارم نیستی اما امروز نیز مثل روزهای دیگر برایم روز عشق است. ميدوني وقتي خدا داشت بدرقه ام ميكرد بهم چي گفت ؟ گفت: جايي كه ميري مردمي داره كه مي شكننت نكنه غصه بخوري،من همه جا باهاتم ،تو تنها نيستي، تو كوله بارت عشق ميزارم كه بگذري،قلب ميذارم كه جا بدي،اشك ميدم كه همراهيت كنه،و مرگ ميدم كه بدوني برميگردي پيشم
همیشه درد از دیگران است ... گاهی ازان ، اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است! فدا ے اوטּ بے سوادے کہ ازش پرسیدטּ 【 عشق♥】چند حرفـہ؟ اگر دنياي ما دنياي سنگ است بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است....
. اگر دنياي ما دنياي درد است بدان عاشق شدن از بهر رنج است...... حالا همانطور که داستان ولنتاين را با دقت مطالعه کرديد داستان " سپندار مذگان" را با دقت بيشتري بخوانيد : در ايران باستان هر ماه را سي روز حساب ميکردند و علاوه بر اينکه ماه ها اسم داشتند، هريک از روزهاي ماه نيز يک نام داشتند. بهعنوان مثال روز اول «روز اهورامزدا»، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، انديشه) که نخستين صفت خداوند است، روز سوم ارديبهشت يعني «بهترين راستي و پاکي» که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهريور يعني «شاهي و فرمانروايي آرماني» که خاص خداوند است و روز پنجم «سپندارمذ» بوده است." سپندار مذ" لقب ملي زمين است. يعني گستراننده، مقدس، فروتن. زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق ميورزد. زشت و زيبا را به يک چشم مينگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان ميدهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را بهعنوان نماد عشق ميپنداشتند. در هر ماه، يک بار، نام روز و ماه يکي ميشده است که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن ميشد، جشني ترتيب ميدادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلاً شانزدهمين روز هر ماه مهر نام داشت و که در ماه مهر، «مهرگان» لقب ميگرفت. همين طور روز پنجم هر ماه سپندارمذ يا اسفندار مذ نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشني با همين عنوان ميگرفتند. تـ ـو بـ ـرو… مـ ـن هم برای اینکـ ـه راحـ ـت تربروی… می گویـ ـم : برو “خیـ ـالی نیسـ ـت “ امـ ـا… کیسـ ـت که ندانـ ـد… بی تـ ـو… تنهـ ــا چیـ ـزی کـ ــه هسـ ـت… “خیـ ـال توسـ ـت” … من یاد گرفته ام بـــــــــعضی وقتا هســـــت کــــــه دوس داری کـــــــنارت خسته است تنم….! اگر تنهاترین تنهاها شوم باز خدا هست.او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین و آفرین ها
کامپوتر رو روشن میکنی
صبر می کنی ویندوز بالا بیاد
یه قلوب از چاییتو میخوری
کلیک می کنی رو مای کامپیوتر
میری تو درایو اِف
یه سیگار روشن می کنی
میری تو مای پیکچر
یه پُکــــ سنگین
دنبال یه فایل قدیمی می گردی
یه پُکـــ سنگین دیگه
پیداش می کنی،بازش می کنی
یه پُکـــ دیگه
عکسا رو نگاه می کنی...یه لبخند میزنی به خاطراتی که زنده شدن و دارن جلوت راه میرن
میرسی به یه عکس... این عکس یه اشکالی داره
یه پُکــ سنگین.. نه دو تا پُکــ سنگیـــن
نمی خوای قبول کنی
جای یکی تو زندگیت خالیه
دقیقا همونی که توی عکس خودشو انداخته تو بغلت
محو عکسی.. کم کم داغی سیگار دستتو میسوزونه
به خودت میای.. سیگارو تو جاسیگاری خاموش می کنی
کامپوتر رو خاموش می کنی
خودتو پرت میکنی روی تخت
چشاتو می بندی و زیر لب میگی " لعنتی" چشم ھایت را ببند، من بیدارم! ترک میکنم و تنهایت میگذارم…. من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها.... می خواهم با تو سخن بگویم.... می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم... می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود... شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من... و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند... کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود... اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد... حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم... پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم...
تنهایی خوب است؛
هم من و هم تو میدانیم که:
تنهایی خوب نیست ...
ولی چه میتوان کرد وقتی خوبی نمانده تا به تنهایی ،
واژه تنهایی را از تخته سیاه زندگی پاک کند ...
به تنهایی و بدون تو روزگار میگذرانم ؛
ناراحت نباش ، این روزها همه کمکم میکنند باور کنم :
تنهایی خوب است ...
وقتی علاقه مندش میکنی، وابسته ش میکنی
خاطره میسازی براش
جنسیتت مهم نیست
باید "مرد" باشی تا کنارش بمونی
اما از اون مهم تر اینه که
اگه نخواستی بمونی
اصلا میگیم اگه "نشد" بمونی
اگه باید میرفتی
مثله یه "مرد" بری بیرون از زندگیش
نذاری بشکنه
......۞۞......۞۞.........۞۞....۞۞............۞۞................۞۞
۞۞۞۞.......۞۞......۞۞....۞۞...............۞۞..............۞۞
۞۞۞۞........۞۞....۞۞.....۞۞...............۞۞..............۞۞
......۞۞.........۞۞...۞۞.......۞۞............۞۞................۞۞
۞۞۞۞..........۞۞۞۞...........۞۞۞۞۞۞......۞۞۞۞۞۞
ببین با من چی کار کردی
ببین از من احساساتی چی ساختی
نگاه کن...!
حالا هرکی بهم میگه دوستت دارم
... در جوابش میگم
به درک
گفتـ:
"چهار حرفه"
همـہ بهش خندیدטּ!
اما زیر لبـ مےگفتـ:
【حسین♥】 مگـہ چند حرفه؟!!!
تا در آيينه ي چشم هاي من منعكس شوي
آنگونه كه رود ميان اقيانوس
آنگونه كه ميان دستهاي من حس شوي
بايد تمام گل ها را سبد كنم
داري به من مي رسي به صورت باورنكردني
نفرين به تمام سالهاي فاصله
نفرين به تمام دردهاي ماندني
حالا تويي و من و فال اشتياق
در هر نگاه نو شده تازه تر شدم
بايد ميان دستهاي تو خودكشي كنم
من از صداي رسيدن تو ، كر شدم. . .
در قرن سوم ميلادي که مطابق مي شود با اوايل امپراطوري ساساني در ايران ، در روم باستان فرمانروايي بوده است به نام کلوديوس دوم . کلوديوس ، عقايد عجيبي داشت ، از جمله اينکه سربازي خوب خواهد جنگيد که مجرد باشد ؛ از اين رو ازدواج را براي سربازان امپراطوري روم قد غن مي کند. کلوديوس به قدري بي رحم و فرمانش به اندازه اي قاطع بود که هيچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان نداشت . اما کشيشي به نام والنتيوس ( همان ولنتاين خودمان ) ، مخفيانه عقد سربازان رومي را با دختران محبوبشان جاري مي کرد . کلوديوس دوم از اين جريان خبر دار مي شود و دستور مي دهد که ولنتاين را به زندان بياندازند . ولنتاين در زندان عاشق دختر زندان بان مي شود . سرانجام کشيش به جرم جاري کردن عقد عشاق با قلبي عاشق اعدام مي شود . . .
بنابراين او را به عنوان فدايي و شهيد راه عشق مي دانند و از آن زمان نهاد و سمبلي مي شود براي عشق !
اما متاسفانه مردم برگزاري جشنها و مناسبتهاي بيگانه را نشانه تمدن و فخر مي دانند . همه اسم ولنتاين را شنيده اند و مراسم آن را مانند ساير بيگانگان بجا مي آورند ولي تا به حال اسم "سپندار مذگان " به گوششان هم نخورده است .
در ايران باستان، نه چون روميان از سه قرن پس از ميلاد، که از بيست قرن پيش از ميلاد، روزي موسوم به روز عشق بوده است. در تقويم جديد ايراني دقيقا مصادف است با ۲۹ بهمن، يعني تنها ۳ روز پس از روز ولنتاين فرنگي. اين روز «سپندارمذگان» يا «اسفندارمذگان» نام داشته است.
سپندارمذگان جشن زمين و گرامي داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پيدا ميکردند. در اين روز زنان به شوهران خود با محبت هديه ميدادند. مردان نيز زنان و دختران را بر تخت شاهي نشانده، به آنها هديه داده و از آنها اطاعت ميکردند.
وقتی بغض می کنم
وقتی اشک می ریزم
وقتی میشکنم
منتظر هیچ دستــــــــــی نباشم
وقتی از درد زخم هایم به خودم می پیچم
مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم
بــــاشه…
محــــکــــم بـــــغــــلـــــت کـــــــنه…
بـــــذاره اشــــــک بریزی راحــــــت شــــــی….
بعــــــد آروم تو
گوشـــــت بگـــــه: ” دیوونــــه من که باهـــاتم
دلم یک آغوش گرم می خواهد …
آغوشی که نه غصبی،نه همگانی، ونه حرام باشد!
دلم یک تکیه گاه مردانه می خواهد…
تنی که نه هرزه،نه مشترک،نه عابری باشد…!
دلم یک آغوش امن میخواهد…
تمام گل های قرمز مال تو و گل های سفید مال من اگه تو فراموشم کردی گل های قرمزت پرپر بشه و اگه من فراموشت کردم گل ها ی سفید کفنم بشه.
بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد تو
تنهای مهربان و جاوید و آسیب ناپذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی !
تو میتوانی جانشین همه بی پناهی ها شوی.
یکنفر در ھمین نزدیکی ھا
چیزی
به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است
خیالت راحت باشد
آرام چشمھایت را ببند
یکنفر برای ھمه نگرانی ھایت بیدار است
یکنفر که از ھمه زیبایی ھای دنیا
تنھا تـــــو را باور دارد .
تا بیش از این انرژی ات را صرف نکنی برای….
صادقانه دروغ گفتن
خالصانه خیانت کردن
و عاشقانه بی وفایی کردن….
و هر چه بیشتر خودت را از چشمم انداختن…!!!!
و چه حس پوچی بود این که میپنداشتم… لایق اعتمادی…
Power By:
LoxBlog.Com |